سالی که این واقعه تلخ رخ داد، تعطیلات تابستانی سال سوم دبیرستان ما شروع شده بود و من هم اصلاً توی باغ نبودم (البته حالا هم هیچ ادعایی ندارم!).
تا اینکه وارد دانشگاه شدم و همراه شدن تغییر و تحولاتی که در آن زمان داشتم با جو جدیدی که ایجاد شده بود باعث شد تا به موضوع علاقهمند شوم و در آرشیوهایی که بیشتر، نشریات بودند به بازخوانی مستند این قضیه بپردازم. همیشه دوست داشتم بتوانم به گونهای مستند این جریان را برای عامه مردم به تصویر بکشم اما من حتی در سالروز این حادثه هم (به بهانه امتحان) موفق نشدم این خطوط را بنویسم و حداقل دل خودم را تسکین دهم و این یعنی روزمرگی!