یک سنجانی!
وبلاگ شخصی ابراهیم سنجانی
مگر از حال زمین گوش خدا بی‌خبر است؟

باغ آتش به تن از فرط عطش جان به سر است
نیست آبی و فقط دیده‌ی هر تشنه تر است

آسمان تشنه، زمین تشنه و دریا تشنه
جو از او تشنه‌تر و چشمه ز جو تشنه‌تر است

رود از برکه تمنای کمی یاری کرد
چاه از غصه‌ی باران به خیال سفر است

یاس خشکیده فغان کرد که سوسن جان داد
نرگسش گفت خموش، آی! که حاکم تبر است

زغن آورد مقر بلبل زندانی را
سرو آزاده ز بی‌داد تبر دربه‌در است

گرگ پیر عربده‌کش بانگ رجز می‌خواند
جغد ماتم‌زده بر ماتم ما پرده‌در است

آفت آمد ز سر کاج و صنوبر بالا
همچو آمار فلاکت که کمر تا کمر است

باغبان خنده‌ی چرکی به گل پرپر زد
عالم از خنده‌ی اهریمنی‌اش خون جگر است

مو برآورد به زحمت سر و با تلخی گفت
که شغال از توی بی‌مایه به انصاف سر است

لاله در گوش چمن خواند که کفر است ولی
مگر از حال زمین گوش خدا بی‌خبر است؟

بید مجنون به نوا آمد و با یاران گفت
صبر تلخ است ولی شکوه کنون بی‌ثمر است

گرچه بی‌داد زمان سبز مرا آتش زد

همت ریشه‌ام از تیغ تبر تیزتر است

منبع: سایت موج کمپ
1 Comments:
Blogger Unknown said...
سلام
گوش خدا بی خبر نیست
ما با کار هایی که کردیم باعث شدیم که این بلاها سرمون بیاد.
همون طور که میدونی خدا خیلی مهربونه به هر بهونه ای دوست داره مارا به سمت خودش بکشونه پس بیا ما خوب باشیم.